جدول جو
جدول جو

معنی روانه گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

روانه گردیدن
(تَ مَ دَ)
روانه شدن. رجوع به روانه شدن شود:
نماند خوف اگر کردی روانه
نخواهد اسب تازی تازیانه.
شیخ شبستری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ یَ / یِ کَ دَ)
براه افتادن. رفتن. روان شدن. روان گشتن: و جملۀ لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی) ، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن. روان گشتن: عزّ، روان گردیدن آب. عمی، روان گردیدن. عین، روان گردیدن آب و اشک. (منتهی الارب). و رجوع به روان شدن و روان گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
دیوانه شدن:
چو دیوانه گردد نباشد شگفت
از او شاه را کین نباید گرفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ گِ رِ تَ)
روشن شدن. نورانی شدن. پرنور گشتن. ازدهار. (از یادداشت مؤلف). ضواء. ضوء. (منتهی الارب).
- دیده روشن گشتن (گردیدن) ، شادمان شدن: دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف).
، آشکار شدن. واضح شدن. روشن شدن:
کار ایشان است زآنسوی پری
گرددت روشن چه جویی رهبری.
مولوی.
روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی.
سعدی.
و رجوع به روشن شدن شود
لغت نامه دهخدا